معنی لچ افتادن در لغت نامه دهخدا

بسیار ریم بیرون دادن ریش. سخت ریمناک شدن قرحه. ریم و قیح پیدا آمدن در ظاهر قرحه یا جراحتی. تباه شدن و ریم بر ظاهر و روی آوردن جراحت یا قرحه. سوخته ای یا ریشی آب پس دادن. چرک و ریم بسیار پیدا کردن قرحه یا جرح و ریم روان روی آن را فراگرفتن. ریم بسیار در آن پیدا آمدن ستیم و آب بر ظاهر پیداکردن. تَقرّح. به بدی رفتن قرحه یا بسیار بر ظاهر ریش روان یا خستگی پیدا آمدن

معنی لچ افتادن در فرهنگ لغت هوشیار

بیرون آمدن چرک از جراحت

معنی لچ افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

لچ افتادن

لغت نامه دهخدا

لچ افتادن

فرهنگ لغت هوشیار

پس افتادن

غش کردن، عقب افتادن، پس ماندن، به پشت افتادن

فرهنگ فارسی عمید

بر افتادن

از میان رفتن، نابود شدن، از مد افتادن

فرهنگ فارسی عمید

جا افتادن

در جای خود قرار گرفتن عضوی که تکان خورده و از بند دررفته، به جای خود برگشتن هر چیزی که از محل مخصوص خود بیرون آمده و جا به جا شده باشد

فرهنگ فارسی عمید

هچل افتادن

در (تو، به) هچل افتادن کنایه از دچار مخمصه و گرفتاری شدن

فرهنگ فارسی عمید

چپ افتادن

کنایه از با کسی بد شدن و کینۀ او را به دل گرفتن، دشمن شدن

فرهنگ فارسی عمید

ور افتادن

برافتادن، منسوخ شدن، از مد افتادن، از بین رفتن

فرهنگ فارسی عمید

در افتادن

با کسی جنگ و جدال کردن، کشمکش کردن، ستیزه کردن

فرهنگ فارسی عمید

بچه افتادن

(مُ وَ لَ)

ساقط شدن بچه. ناقص کردن بچه. بچه قبل از موعد بدنیا آمدن. سقط. (یادداشت مؤلف). سقط جنین.

لغت نامه دهخدا

پس افتادن

(وَ)

عقب افتادن. تأخیر:
چونکه گله بازگردد از ورود
پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود.
مولوی.
، نکس. عود مرض در حال نقاهت، غش کردن یا مردن. افتادن به پشت و مردن

لغت نامه دهخدا

چو افتادن

(دَ / دِ تَ)

هو افتادن. مشهور شدن. (یادداشت بخط مؤلف). شایع شدن. نشر شدن خبری بی اساس. بر سر زبانها افتادن

لغت نامه دهخدا

لک افتادن

(سِ طَ زَ دَ)

لک افتادن به انگور، آغاز رسیدن و رنگ گردانیدن انگور و جز آن. نقطۀ کوچک از میوه نرم و شیرین شدن. و رجوع به لک زدن شود، لک افتادن در چشم، لک آوردن آن. رجوع به لک آوردن شود

لغت نامه دهخدا

لج افتادن

(سَ مَ شُ دَ)

لج افتادن با کسی، با وی بستیزه برخاستن. آغاز ستیزه کردن با کسی

لغت نامه دهخدا

لیچ افتادن

(کَ دَ)

لچ افتادن. جراحت. و رجوع به لچ افتادن شود

لغت نامه دهخدا